همان بهتر که نیستی ؛ چه بهتر که هیچکسی نیست ...
همینقدر مرا بس ، که خود را دوست داشته باشم – بقیه اش فرقی نمی کند ؛ کسی بخواهدم یا نه ! کسی .. بخواندم یا نه !
همینقدر مرا بس که هر سال آدمک تنهایی ، برایم جشن تولد مرگ بگیرد ؛ ( و امسال من برای او جشنی گرفته ام )
چقدر خوب است کسی را نداشتن – به انتظار کسی نبودن ؛
چقدر خوب است به ( انتظار ) ، جواب رد دادن!
من ، باید بشناسم خود را – که می شناسم ؛ بقیه اش فرقی نمی کند ، که کسی بگوید : منزوی است – بیچاره فقیر است – بیچاره شکست خورده است – بیچاره ، عاشق است ؛ چه فرقی می کند ؟!
اصلا به کسی ربطی ندارد که لحظه هایم به بی کسی ها عادت کرده اند ؛
به کسی ربطی ندارد که بغض ، یک لحظه هم راحتم نمی گذارد .
به قول شهیار :
( به کسی برنخوره ، بر نخوره ) که من از این تنهایی لذت می برم – که من از این همه بی کسی ، به رویای شاد پروازهای آبی می روم!
( به کسی برنخوره ، بر نخوره ) که غم زیبایی دارم ، که شریک ماتم ندارم ؛
( به کسی چه ) که خاطراتم پوسیده اند – آنها زیبایند ؛ بدان برایم می مانند .
( به کسی چه ) که یاد او هر لحظه تنم را می لرزاند ؛ مرا می کشاند تا شوق پرواز و یکمرتبه با سر به زمین می زند ..
اصلا به کسی چه که برای تنهایی هایم ، جشن تولد مرگ گرفته ام !
پدر قصه ای که زود تموم شد...برچسب : نویسنده : aloneebrahim بازدید : 125